جلسه هفتگی تفسیر آیتت الله فاطمی نیا؛ از شیوه های دعا تا درمان وسواس
جلسه هفتگی سیری در صحیفه سجادیه توسط استاد سید عبدالله فاطمی نیا در مسجد جامع ازگل برگزار شد.
در ادامه گزیده ای از سخنان آیت الله فاطمی نیا را بخوانید:
دعای سیزدهم، دعای طلب حوائج
دعای سیزدهم دعای طلب حوائج است که قدری از آن را خواندیم و إنشاءالله از بقیه ی آن هم استفاده کنیم. اینها را در گذشته بسیار مفصّل خدمت شما گفتیم که وقتی ائمّه (علیهم السّلام) میگویند گناه کردیم آنها گناه نمیکنند و حتّی ترک اولی هم نمیکنند، اینها همان مسائلی است که گفتیم، درک عظمت خدا است، عظمت را درک میکنند، حتّی بعضی گفتهاند حتّی خوردن و آشامیدن خود را هم گناه حساب میکنند. این حرفها هم وجود دارد و به هر حال این است که آنها معصوم هستند و از زبان ما حرف میزنند.
در بعضی از موارد مخصوص خود آنها است و در صحیفه نیز دعایی دارد که غیر معصوم اصلاً نباید آن را بخواند، فقط باید مطالعه کند، ببیند. میگوید: خدایا تو اسرار قرآن را به ما یاد دادی امّا ما که اسرار قرآن را نمیدانیم، این دعا مخصوص خود آنها است.
اینجا به خدا خطاب میکند که ما یاد بگیریم. «وَ یَا مَنْ لَا تَنْقَطِعُ عَنْهُ حَوَائِجُ الْمُحْتَاجِینَ» ای خدایی که حوائج محتاجین در محضر او قطع نمیشود؛ یعنی حبس نمیشود که بگوییم یک نفر گفت و دعای او به خدا رسید ولی دعای شخص دیگر نرسید. خیر، اینطور نیست، همه ی دعاها به عرض خدا میرسد. انقطاع در اینجا به معنی احتباس است یعنی هیچ وقت دعا حبس نمیشود.
«وَ یَا مَنْ لَا یُعَنِّیهِ» البتّه این را به چند شیوه خواندهاند که «یُعَنِّیهِ» هم درست است «وَ یَا مَنْ لَا یُعَنِّیهِ دُعَاءُ الدَّاعِینَ» ای خدایی که دعای دعاکنندگان او را خسته نمیکند، بگوییم –نعوذ بالله- خدا خسته شد، چقدر بگوییم خدایا! خیر، اینطور نیست، تمام دعاها به عرض خدا میرسد و خدا بالاتر از این است که خسته شود. پس بنابراین تمام دعاها به عرض خدا میرسد و هیچ کدام حبس نمیشود که بگوییم خدایا یک بار دیگر بگویم.
«تَمَدَّحْتَ بِالْغَنَاءِ عَنْ خَلْقِکَ وَ أَنْتَ أَهْلُ الْغِنَى عَنْهُم» خدایا، تو درباره ی خود با غنا و بینیازی از خلق خود اظهار مدح کردی. یعنی خدا اظهار مدح کرده است که ما به او چیزی بگوییم، مدح و ثنا کنیم و به خدا چیزی بگوییم؟ خیر، برای این است که ما بدانیم چنین خدایی داریم. «وَ أَنْتَ أَهْلُ الْغِنَى عَنْهُم»تو از خلق خود بینیاز هستی. خدا به چیزی از ما نیازمند نیست.
«وَ نَسَبْتَهُمْ إِلَى الْفَقْرِ وَ هُمْ أَهْلُ الْفَقْرِ إِلَیْکَ» این خلق تو، مخلوق خود را به فقر نسبت دادی و گفتی شما فقرا هستید در حالی که آنها اهل فقر به سوی تو هستند. پس اگر اهل فقر هستد چرا گفتی؟ برای اینکه آگاه بشویم، «أنا رَجُل» نکنیم، برای اینکه بدانیم فقیر هستیم «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»[۱] برای اینکه بدانیم فقیر هستیم پس پروردگار در عین آنچه که ما فقیر هستیم باز هم فقر ما را گوشزد میکند.
خداشناسی رمز موفّقیّت در حلّ مشکلات
در اینجا یک مطلب وجود دارد که شاید در گذشته خدمت شما گفته باشم امّا اینجا برای آن دسته از عزیزان که این جمله از امام سجّاد (علیه السّلام) را برای اوّلین بار میشنوند باید بگویم و آن این است: اگر ما خداشناس بشویم همه ی کارهای ما درست میشود. من امروز با خودم در خلوت محاسبه میکردم، کسی هم نبود که چیزی بگوید. خودم دیدم خداشناسی من ضعیف است، اگر من خداشناس باشم اینقدر اضطراب و نگرانی و توسّل و… این حرفها نیست، ما اصلاً نمیدانیم.
معنای آرامش خاطر
خدا یکی از علما را رحمت کند، خوابیده بود، خواب روز که مختصری دراز میکشند. خانه ی آنها کولرساز آمده بود. کولرساز هم مدام با چکش به کولر میکوبید و صدای آن تا ده همسایه آن طرف میرود. این عالم هم خوابیده بود. شاید باور نکنید، من این عالم را دیدهام. وقتی بیدار شد کولرساز پرسید: چطور خوابیدید؟ چیزی گفت که ایهام داشت، به دو معنا بود. گفت: پدر جان، چیزی داخل این نیست. یعنی میخواست بگوید من چیزی ندارم، نمیفهمم، از سوی دیگر میخواست بگوید من نگرانی ندارم، چیزی ندارم، آرامش است وقتی آرامش باشد میتوان اینطور خوابید.
یک شاعر به نام سهیلی بود. این صحبت در مورد قرن ششم یا اواخر قرن پنجم بوده. سهیلی نابینا بود و عجیب است در تاریخ داریم که خدا چقدر به نابیناها احسان کرده است و آنها هوشهای عجیبی داشتند. در قرآن نیز میفرماید: «وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ»سمع را جلوتر گفته، نه اینکه چشم خیلی بالا است. إنشاءالله خدا به حقّ اولیائش نعمتهای خود را نگیرد امّا از نظر دروازههای کشور وجود گوش نقش بسیار عجیبی دارد که انسان از طریق سمع کارهای زیادی میتواند انجام دهد. به همین دلیل هم ما دانشمندان زیادی داشتیم که نابینا بودند ولی یک دریا تألیفات دارند. مانند ابو العلی معرّی، ابو البقاء عکبری و بسیاری از دانشمندان نابینا بودند. ایشان هم نابینا بود ولی سیره ی ابن هشام را در دو جلد بزرگ شرح کرده است که مطرح است و به آن مراجعه میشود.
نمونهای آداب دعا و خضوع در برابر خدا
من این شعر را به زبان فارسی میخوانم. قطعهای است که میگوید:
«یَا مَنْ یُرَجَّى لِلشَّدَائِدِ کُلِّهَا یَا مَنْ إِلَیْهِ الْمُشْتَکَى وَ الْمَفْزَعُ»
ای خدایی که تمام شدائد را به تو میگویند، پناهگاه تو هستی، بندگان تمام شکوهها را نزد تو میآورند. سپس میگوید:
«یَا مَنْ خَزَائِنُ مُلْکِهِ فِی قَوْلِ کُنْ امْنُنْ فَإِنَّ الْخَیْرَ عِنْدَکَ أَجْمَعُ»
«کُنْ فَیَکُونْ» همه ی خزائن در همین دو حرف است. حالا اینها هست امّا بیت القصید آن که هرچه از خدا خواسته داده این است. من ۵۰ سال دور این یک بیت چرخیدهام ولی آدم نشدم، بالاخره آن حال و آن اعتماد و آن ایمان باید باشد. میگوید: «مَا لِی سِوَى فَقْرِی إِلَیْکَ وَسِیلَهٌ»خدایا، من در درگاه تو غیر از فقر خود وسیلهای ندارم. چطور؟ «بِالافْتِقَارِ إِلَیْکَ فَقْرِی أَدْفَعُ» همین که میفهمم هیچ چیزی ندارم و در برابر تو فقیر هستم، با همین کارهای من درست میشود. بدانیم که ما هیچکاره هستیم. حدیثی است که إنشاءالله برای شما میخوانم.
«مَا لِی سِوَى فَقْرِی إِلَیْکَ وَسِیلَهٌ بِالافْتِقَارِ إِلَیْکَ فَقْرِی أَدْفَعُ»
«فَمَنْ حَاوَلَ سَدَّ خَلَّتِهِ مِنْ عِنْدِکَ، وَ رَامَ صَرْفَ الْفَقْرِ عَنْ نَفْسِهِ بِکَ فَقَدْ طَلَبَ حَاجَتَهُ فِی مَظَانِّهَا، وَ أَتَى طَلِبَتَهُ مِنْ وَجْهِهَا» خدایا اگر کسی بخواهد میتواند شکافها و حفرهها و کمبودها را از طریق تو اصلاح کند،. «وَ أَتَى طَلِبَتَهُ مِنْ وَجْهِهَا» درخواست خود را از جهت آن درخواست درست رفته، پیش تو آمده است، پس اگر خواسته به واسطه ی تو این کارها را انجام دهد راه را درست رفته است. امّا «وَ مَنْ تَوَجَّهَ بِحَاجَتِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ» به این قسمت دقّت کنید زیرا معانی ظریفهای دارد و بسیار مهم است. خدایا، امّا کسی با حاجتی که دارد به سوی احدی از خلق تو توجّه پیدا کند. میگوید: میروم به فلان شخص میگویم.
«أَوْ جَعَلَهُ سَبَبَ نُجْحِهَا» این آدم را سبب موفّقیّت خودش قرار بدهد. میروم به ایشان میگویم، کاری ندارد. «فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْحِرْمَانِ» خود را در معرض حرمان و محرومیت قرار داده است. «وَ اسْتَحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَوْتَ الْإِحْسَان» مستحق شده است که احسان تو از او فوت بشود.
نکته ی مهم در اینجا این است که اگر ما به مؤمنی چیزی گفتیم باید محروم بشویم؟ حالا این آدم میتواند کاری برای ما انجام دهد، میدانیم اگر بنویسد یا توصیه کند کار ما را انجام میدهند. بالاخره در آنجا قدرت و موقعیت دارد. این دو نوع است. من از مرحوم آیت الله العظمی اراکی شفاهاً پرسیدم، ایشان از مشایخ اجازه ی بنده هستند. خدا را شکر میکنم، خدا ستّار العیوب است و ایشان به من اجازه داده است. من زیاد خدمت ایشان میرفتم. خدا ستّار العیوب است، خدا خواست اگر من به جهنّم رفتم طلبی از خدا نداشته باشم، بگوید ما تو را پیش آقای اراکی هم مرغوب کردیم باز هم آدم نشدی. اگر یک یا دو روز دیر میرفتم به پدر من میگفت: به پسرت بگو به من سر بزند، او خیلی در حقّ بنده بسیار بزرگواری داشت. ایشان ۱۰۷ سال عمر کرد. اگر دوران بچگی را از زندگی ایشان حذف کنیم باور کنید وقتی من به یاد میآورم بدنم سنگین میشود! اگر میانگین بگیریم این آدم صد سال در علم و عبادت بوده است، او دیگر نظیر ندارد. (میشود کسی را داخل خم رنگرزی بزنید و آقای اراکی بشود؟!) به نظر شما به همین سادگی میشود کسی مانند آقای اراکی بشود؟ یک قرن در علم و عبادت، صد سال در علم و عبادت.
قدرت تنها در دست خدا است
گفتم اگر کسی پیش کسی برود و با این عقیده که اگر خدا بخواهد این شخص برای من کاری انجام میدهد و این سبب است. اگر خدا سببیت بدهد، اگر خدا بخواهد او برای من کاری انجام میدهد و من این را وسیله قرار میدهم. این با توحید منافات دارد؟ فرمودند: عین توحید است. چرا عین توحید است؟
باید کلام علما را بشکافیم. عین توحید یعنی چه؟ یعنی او فقط یک منبع توحید میداند. این آقا را وسیله قرار میدهیم، اگر خدا بخواهد کار ما را انجام میدهد ولی اگر خدا نخواهد نه حرف او را مهم میشمارند و نه کاری انجام میدهند.
چرا میگوید عین توحید است؟ برای این آدم عوام که این مسائل را نمیداند، من دیدهام وقتی به او میگوییم پیش فلان شخص برو میگوید: من فقط به خود او میگویم. یعنی چه؟ او موحّد نیست، او مشرک است، او دو منبع قدرت میداند که یکی خدا است و دیگری این آقا است. میگوید: حالا من از این دو آن بالا را انتخاب میکنم امّا اینکه میگوید من او را وسیله قرار میدهم اگر خدا بخواهد کاری انجام میدهد یک منبع قدرت میداند و این شخص را وسیله قرار میدهد. پس بنابراین مشرک او است نه این شخص.
حالا اگر خدا را فراموش کنیم. مثلاً میگوییم: فلان شخص هست، میرویم. آن موقع است که مجازات میشود. امّا پروردگارا… در همین دعای هفتم امام سجّاد (علیه السّلام) میفرماید: «خدایا سببها به لطف تو قبول سببیت کردند». من اینجا چیزهایی دارم که خدا شاهد است احتیاط میکنم، نمیگویم، إنشاءالله بعدها مصلحت باشد. علی کلّ حال اگر خدا را فراموش نکنی و دنبال کسی بروی عیبی ندارد. مردم از همدیگر بینیاز نمیشوند منتها ما اینها را وسیله میدانیم، ما اینها را منبع قدرت نمیدانیم. خریدن نان در صبح به نظر کار سادهای میآید ولی در واقع احتیاج دارید. مثلاً اگر بروید و ببینید نانوایی خراب شده و بسته است. میگویید کجا برویم؟ الآن بچّه میخواهد به مدرسه برود باید صبحانه بخورد. نان احتیاج انسان است نمیتوان آن را انکار کرد.
توصیهای برای رفع وسواس
من میگویم ما خدا را نمیشناسیم. گاهی وقتها میگوییم وقتی ما روضهخوانی میکنیم برای خدا هم روضه بخوانیم! واقعاً میگویم ببینیم چقدر خدا مظلوم است، گله میکند. این افراد وسواسی که الآن گرفتار شدهاند به من خیلی مراجعه کردهاند. بنده اینقدر وقت ندارم که سؤال افراد وسواسی را جواب بگویم، یک مقدار صحبت کردیم و تا به حال از شبکههای سیما هم خیلی پخش شده است. شخصی گفت: من آن صحبتها را شنیدهام ولی میخواهم خدمت شما برسم. گفتم: اگر بیایی و من را پیدا کنی -من در به در هستم، در به در خیر هستم نه در به در شر- بیشتر از آن صحبتهای چیزی نخواهم گفت، همین است. اصلاً اگر تمام پزشکان عالم را طی کنید، تا زمانی که خود شخص وسواسی نخواهد نمیشود کاری انجام داد؛ این قرصها را بخور، این کار را انجام بده و… تا زمانی که خود شخص نخواهد نمیشود کاری انجام داد.
گله ی خدا از بندگانش
حالا خدا از اینها و گناهکاران دیگر گله میکند، در سوره ی کهف میگوید: «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» آنها را ولی و دوست اخذ میکنید و من را کنار میگذارید در حالی که آنها دشمن شما هستند، سپس میگوید: «بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً» سوره ی کهف را بخوانید، میگوید: چقدر این ظالمین بد جا به جایی میکنند، بد بدل میکنند، خدا را برداشته و به جای آن شیطان را گذاشته است.
شخصی خدمت امام صادق (سلام الله علیه) آمد، ذکر خیر برادر او شد. آقا برادر من خیلی ارادت دارد و… حضرت فرمود: برادر تو سفیه است، عاقل نیست. چرا آقا؟ ایشان حجره دارد، شاگرد دارد سفیه نیست، ماشاءالله وضع خوبی دارد. در حالی که برادر او وسواسی بود. فرمود: اگر به برادر خود بگویی این حرف از کجا میآید خواهد گفت: از شیطان است، پس چرا اطاعت میکنی؟ خواهران، دختران باید یک روز تصمیم بگیرید و الّا مشکل حل نمیشود. با به امروز و فردا محوّل کردن مشکلی حل نمیشود و کار بسیار مشکل میشود.
مرحوم پدرم (اعلی الله مقامه) چیزی گفت که من نوجوان بودم و ترسیدم. گفت: آخر وسواس جنون است. حلّ این مشکل در دست خود شما است این کار را کنار بگذارید. خداشناس باشیم.
می فرماید: «فَمَا لِی أَرَاهُ لَاهِیاً عَنِّی» چرا این بنده ی من از من روگردان شده است؟ همه چیز در دست من است، «أَعْطَیْتُهُ بِجُودِی مَا لَمْ یَسْأَلْنِی؟» اصلاً چیزی که نمیخواست من به او دادم، «ثُمَّ انْتَزَعْتُهُ عَنْهُ فَلَمْ یَسْأَلْنِی رَدَّهُ وَ سَأَلَ غَیْرِی» سپس آن را برای او گرفتم امّا برگرداند . آن را از من نخواست از غیر خواست. خدا چیزی به انسان داده بود و حالا آن را از دست داده است ولی فکر نکرده بود که خدا آن را داده بود حالا پیش انسانی رفته و میگوید: مشکل من این است حالا چه کار کنم؟ «أَ فَیَرَانِی أَبْدَأُ بِالْعَطَاءِ قَبْلَ الْمَسْأَلَهِ ثُمَّ أُسْأَلُ فَلَا أُجِیبُ سَائِلِی؟» آیا من که نخواسته عطا میکنم خدایی هستم که از من بخواهند و عطا نکنم؟ «أَ بَخِیلٌ أَنَا فَیُبَخِّلُنِی عَبْدِی؟» من بخیل هستم که بندگانم من را بخیل حساب میکنند؟ «أَ وَ لَیْسَ الْعَفْوُ وَ الرَّحْمَهُ بِیَدِی؟» مگر عفو و رحمت به دست من نیست؟ «أَ وَ لَیْسَ أَنَا مَحَلَّ الْآمَالِ؟» مگر من محلّ آرزوها نیستم؟ «أَ فَلَا یَخْشَى الْمُؤَمِّلُونَ أَنْ یُؤَمِّلُوا غَیْرِی؟» آیا نمیترسند که من را رها میکنند و آرزوها را متوجّه شخص دیگری میکنند؟ قریب به این مضامین.
اینها در وقتی است که خدا را فراموش کنیم و الّا اگر به یاد خدا باشیم و اینها را اسباب بدانیم ایرادی ندارد و میفرماید: «وَ فِی هَذَا المَعنَى أحادیثٌ اُخَر رَوَتهَا الخَّاصَّهُ وَ العَامَّه» اینجا احادیث زیاد داریم. پس اگر خدا را فراموش کند چه کار میکند؟ این آدم سببیت را فراموش کرده است «فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْحِرْمَانِ»اینجا خود را در معرض حرمان قرار داده است.
توجّه کامل خدا به تمام بندگان
مطلب دیگر که بسیار مهم است این است: اوّلاً این احاطه ی خدا بر مخلوق است. «وَ یَا مَنْ لَا تَنْقَطِعُ عَنْهُ حَوَائِجُ الْمُحْتَاجِینَ» گفتیم «تَنْقَطِعُ» یعنی «تَحتَبِسُ» یعنی ای خدایی که حوائج محتاجین حبس نمیشود و همه به خدا میرسد. میگوید: ای خدایی که دعای دعاکنندگان او را خسته نمیکند. این قسمت را داشته باشید.
ما در دعاها داریم که «یَا مَنْ لَا یَشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّینَ» ای خدایی که این اصرار و تضرّع و درخواست درخواستکنندگان او را مشغول نمیکند؛ یعنی این زید از خدا چیزی خواست و به خاطر دعای عمرو مشغول بشود و دعای او را نشنود. خیر، «یَا مَنْ لَا یَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ هیچ چیزی خدا را از چیزی غافل نمیکند. «وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ» این یک مطلب است.
مختصری در مورد زندگی معلّم ثانی، فارابی
حکیم بزرگوار، فارابی (رضوان الله علیه) مرد بسیار بزرگی بود. اجمالا به شما میگویم که او اعجوبهای بوده است. او اهل فاراب بود و مردم آنجا ترک زبان بودند از اینجا انسانهایی برخاستهاند که در دنیا مطرح بودهاند. مثلاً جوهری، صاحب صحاح اهل فاراب بود و کتاب لغت او مطرح است، اوّلین کتاب لغت است.
باید درست فارابیشناسی بشود. ایشان این اخلاق را داشت که کتابها را کوتاه، کوتاه مینوشت. بعضی چنین سلیقهای داشتند. شیخ مفید (اعلی الله مقامه)کتابهای مفصّل ندارد، کتابهای کوچک دارد ولی حرفهای خود را رسانده است. فارابی هم کتابهای مفصّل ندارد فقط کتاب الموسیقی الکبیر نسبت به بعضی از کتابها بزرگتر است. من دیدم آدمهای بسیار مطرح در اثر اینکه فارابی را درست نشناختند مثلاً در کتاب خود نام فارابی را آورده بود در حالی که او را با ابراهیم بن اسحاق فارابی اشتباه گرفته بود! اینها مطالب مهمّی هستند، وقتی کتاب مینویسید دقّت کنید. مثلاً «قَالَ الفَارابی فِی دیوانِ الأدَب» فارابی در دیوان ادب گفته است این فعل از فلان باب است. تو الآن باید متوجّه بشوی که مطلب نحوی از فارابی نقل نمیشود باید بررسی کنی منظور کدام فارابی است؟ «قَالَ الفَارابی فِی دیوانِ الأدَب» منظور ابراهیم بن اسحاق است نه محمّد بن ترخان، این حکیم فارابی.
او در آن محیط به دنیا آمده بود و ترک زبان بود. نوشتهاند وقتی به بغداد آمده بود تا درس بخواند نمیتوانست حرف روزمره را بیان کند.
ببینید انسان چقدر قابل ترقّی است، همه ی شما همینطور هستید، باید قدر خود را بدانید. حتّی در حدّ تهیه ی ماست و نان کمیت زبان او لنگ بود ولی به جایی رسید که در دنیا معلّم ثانی لقب یافت. معلّم اوّل ارسطو است و معلّم ثانی فارابی است. به خدا این کار بسیار بزرگی است کسی که بلد نباشد حرف روزمرّه را بیان کند به جایی برسد که معلّم ثانی لقب بگیرد.
اینجا قصد دارم راجع به اینکه خدا خسته نمیشود، حوائج به عرض خدا میرسد صحبت کنم منتها مطلب سنگین است و کمی از حواشی آن کم کردهام تا شما از خستگی دربیایید. از اوّل نمیتوانم بگویم فارابی اینطور گفته است حرف حرام میشود، باید حرف را درست بگویی، شرح نزول آن را هم درست بگویی.
این بزرگوار در کتب خود کتابی به نام فصوص الحکمه دارد، کتاب کوچکی است. اگر این کتاب را شرح کنند –إنشاءالله که اغراق نمیکنم- ۲۰ جلد وزیری پانصد صفحهای میشود ولی کوچک است. اشتباه نشود که فصوص الحکم متعلّق به ابن عربی است. مواظب باشید اشتباه نشود تا بعداً نگویید فاطمینیا گفت فصوص الحکم، منظور من فصوص الحکمه است. فصوص الحکم متعلّق به ابن عربی است و در زمینه ی عرفان است که کتاب بسیار جنجالی و سختی است.
فصوص الحکمه متعلّق به فارابی است و ایشان در آنجا نکتهای دارد که انسان میبیند اوّلاً چقدر این انسان روشن بوده و ثانیاً چقدر بامعنا بوده است. دقّت کنید چون دقیق است و انسانهایی این مطالب را بیان کردهاند که دقیق هستند. نستجیر بالله نمیخواهد بشر را به خدا تشبیه کند. بالاترین بنده ی خدا وقتی خدا را میبیند به خاک میافتد.
یکی از زنان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگوید دیدم پیغمبر در حجره ی خود نیست، نگران شدم. رفتم دنبال او بگردم. رفتم دیدم روی خاک افتاده و در حال سجده است. آهسته گوش دادم تا متوجّه شوم چه میگوید؟ شنیدم که میگفت: «لَا أُحْصِی ثَنَاءً عَلَیْکَ أَنْتَ کَمَا أَثْنَیْتَ عَلَى نَفْسِکَ» من چیزی ندارم که برای تو بگویم، تو همانگونه هستی که خودت گفتی. بزرگترین بنده در برابر خدا به خاک میافتد. حالا فارابی خدا را تشبیه کند؟! خیر، اینطور نیست. یک وقت بنده به جایی میرسد که مرآه و آیینه ی خدا میشود. آیینه که باغ در آن منعکس است غیر از آن باغ است. تنها صوری در او افتاده است حالا بگوییم این آیینه که ما آن را با مبلغ اندکی خریدهایم باغ است؟ خیر، اینطور نیست. ممکن است اشتباه کنیم ولی این مرآه است، صور در آن افتاده است.
علی (علیه السّلام) انسان کامل و خورشید هدایت
اگر بنا بشود که خدا صفات خود را روی مخلوقی به نمایش بگذارد من از شما میپرسم غیر از انسان کامل چه کسی میتواند چنین شایستگی را داشته باشد؟
«هَا عَلیٌّ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر رَبُّهُ فیهِ تَجَلَّی وَ ظَهَر»
نمی گوید که او خدا است، منظور او این است که صفات خدا روی او به نمایش گذاشته شده است. کسانی که جان میدهند… فرمود: «مَنْ یَمُتْ یَرَنِی» در گذشته برای شما گفتم، یک لحظه امیر المؤمنین (علیه السّلام) را میبینند که من نمیدانم چه میشود؟
شاخ خشک و تر قریب آفتاب آفتاب از این دو کی دارد حجاب؟
او خورشید هدایت است، شخص داشت جان میداد و این خورشید هدایت یک لحظه بالای سر او تابید. او از این خورشید چه بهرهای گرفت؟ دیگری چه میگیرد؟ ما نمیدانیم. ولی اهل دلی حرفی زده است که من خیلی از آن لذّت میبرم. اهل دلی گفته است خدا خواسته است که هر انسانی ولو انسان بد، ایشان فرموده بود: «مِن مؤمنٍ أو مُنَافِقٍ» وقتی میخواهد بمیرد یک لحظه انسان کامل را ببیند بعد بمیرد.
تا صورت پیوند جهان بود علی بود تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
….
تو زمینه ای که فعالیت میکنید جزو بهترین سایت ها هستید.
خیلی متشکر
سلام.وبسایتتون خیلی خوب و مفیده.به کارتون ادامه
بدین
علیکم السلام
خیلی ممنون و متشکر