بخوانید؛ آنچه در قرآن آمده صرفا ناشی از فرهنگ زمانه و دانش شخص پیامبر نیست!
عبدالله نصری گفت: بازتاب بسیاری از رویدادهای زمان پیامبر در قرآن، یا از باب رد آنها و یا از باب مثال و نتیجه گیری بوده است. بحث از فرهنگ زمانه، این نتیجه را نمی دهد که قرآن کلام خدا نیست.
جلسه دوم ارائه عبدالله نصری در درس گفتگوی «بازخوانی جریان روشنفکری دینی» برگزار شد. آنچه در ادامه مطالعه می کنید گزارشی از این جلسه است.
یکی از مسائلی که آقای سروش در بحث نبوت پیش می کشند، بحث فرهنگ زمانه است. ایشان می خواهند بگویند که قرآن کتابی عربی، و برخاسته از فرهنگ قومی و شخصی پیامبر است و در نتیجه قرآن، کلام خدا نبوده و کلام خود پیامبر است. عربی بودن قرآن، صرفاً به معنای سطحی زبانی نیست، بلکه جهان شناسی زمانه و فرهنگ زمانه در قرآن بازتاب یافته است.
اما این که قائل باشیم که فرهنگ زمانه در قرآن بازتاب یافته حرف جدیدی نیست. برای نمونه زمخشری و بیضاوی، ذیل آیه ی الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ اشاره داشته اند که طبق باورهای زمانه، نتیجه تماس شیطان و یا جن با انسان، دیوانه شدن فرد بوده است. اما البته این مفسران، اعتقاشان آن است که خداوند، برخی از این عقاید مردم زمان جاهلی را، خود به آنها اشاره کرده است.
اما باید توجه داشت که همان گونه که نصرحامدابوزید نیز گفته، قرآن نه تنها از فرهنگ روزگار خود تأثیر پذیرفته، اما بر آن تأثیر هم گذاشته و این یک رابطه ی دیالکتیکی متقابل است، برای مثال بحث تعلیم با قلم در فرهنگ زمانه آن موقع نبوده است.
آقای بهاءالدین خرمشاهی نیز، جایی نوشته که فرهنگ مردمان عصر نزول قرآن، عالماً و عامداً به صلاحدید خود خداوند، ارائه داده شده است.
در سوره ی ابراهیم نیز آمده است که وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ. بعضی اینجا گفته اند که این به لسان قوم که گفته شده، منظور فرهنگ آن قوم است نه زبان آنها. (البته جای دیگر نیز داریم که بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبینٍ) این افراد معتقدند که زبان یک قوم، بازتاب فرهنگ یک قوم است. البته این حرف درست است اما البته به نظر می رسد مراد از آیه بحث از فرهنگ نیست، بلکه بحث از خود زبان است. (گرچه اصل حرف درست باشد، اما پیام مورد نظر آیه در اینجا این نیست.)
آقای سروش معتقد است زبان قرآن سه ویژگی دارد: یک آنکه مجاز در آن به کار رفته است، دو اینکه زبانی تمثیلی است و سه اینکه زبان عرفی مردمی است و دارای تسامح و مماشات با باورها و معلومات اعراب آن زمان است. واقعیت آن است که زبان یک رسانه و یک وسیله انتقال پیام است. اینکه در دو سطح واژه و جملات، برخی از کاربردهای عصر و زمان با بار فرهنگی خود به کار رفته اند، مطلبی مورد قبول است، اما می شود که گوینده یا نویسنده، خودش بار فرهنگی خاصی به واژگانی که در پیام خود به کار می برد (که خلاف کاربرد معمول زمانه باشد)، بدهد که از آن طریق، فرهنگ سازی نیز انجام دهد.
مانند واژه های پیر مغان، رند، زاهد و … در غزلیات حافظ که برای فهم آنها، لازم است علاوه بر شناخت معنی عرفی این واژه ها در فرهنگ زمان حافظ، با توجه به متن نیز، بار معنایی خاصی که حافظ به آنها داده است را فهمید. در قرآن نیز چنین است و واژه هایی مانند عرض و کرسی بار معنایی خاصی دارد. این حرف مورد قبول است که زبان قرآن، زبان عرفی است، اما اینکه موافق فرهنگ عرب و متضمن تسامح و مماشات با باورهای آنها است، حرفی نیست که بتوان به راحتی پذیرفت، خصوصاً اگر مبنای فهم ما از قرآن آن باشد که متکلم خداوند است. (و این برمی گردد که تلقی ما از خداوند، نبوت و … که مبانی است که اختلاف در آنها، ریشه اختلاف در دیگر مسائل است.)
برای مثال آقای سروش معتقد است که تصویری که از نعمت های بهشتی یا عذاب های آخرت در قرآن طرح شده، متناسب با فهم و فرهنگ مردم آن زمان بوده است. خب معلوم است که وقتی گوینده می تواند مفاهیمی را به مخاطب انتقال دهد، باید از واژگانی استفاده کند که مخاطب بتواند آنها را متوجه شود و ضمناً باید سعی کند که هدف خود را، در لایه ها و سطوح مختلف بیان کند. در مورد بهشت و جهنم نیز، آنچه هدف است، فهماندن این است که در بهشت، نعمت وجود دارد و در جهنم، نقمت و اینها در برابر اعمال خوب و بد انسان هاست و ممکن است از مثال هایی استفاده شود که شنونده بیشتر از آن فهم داشته باشد، اما باید دقت نمود که خود مثال هدف نیست، و برای نمونه مطرح شدن زنان سیاه چشم در بهشت، مطرح کردن زیبایی آنان است.
در نتیجه این مطلب مورد قبول است که مثال ها، مربوط به قوم و ملت می شوند. حالا ممکن است این سوال پیش بیاید که چرا اصل مفهوم مثلاً زیبایی آن زنان طرح نشده است، پاسخ نیز این است که قرآن می خواسته اتمّ مصادیق را ذکر کند. پس با اینکه کتاب، کتابی جاودان است، اما بالاخره باید به یک زبانی نازل شود و وقتی که نازل شد نیز باید از توان فرهنگی آن زبان نیز حداکثر استفاده را بکند. ضمناً در مورد نعمت های بهشتی نیز، در قرآن گفته شده است که هر آن چیزی که مورد طلب فرد باشد در آنجا هست و اصلاً چیزهایی هست که شاید فرد تصورش را نداشته است. علاوه بر این، خود اینکه حقیقت معاد و حیات اخروی چیست، مفصل محل است و شاید خیلی از این بیانات، صرفاً تشبیه معقول به محسوس باشد.
ضمناً قرآن، با این که کتابی سراسر حکمت است و مسائل عرفانی در آن مطرح شده و … اما کتاب فلسفه و یا کتاب تخصصی عرفان نیست چرا که پیام، پیام عمومی برای مخاطبان است و لذا لایه های مختلفی را داراست که هم عموم مردم بتوانند ادراک کنند و هم خواص از آن بهره ببرند. مبین بودن قرآن نیز، به این معنا نیست که تمامی آیات قرآن برای تمامی افراد آشکار باشد، البته در عین حال، دارای سطوح پایه ای هست که همه در آن مشترک باشند. برای نمونه یگانگی و وحدانیت خدا را که در سوره توحید درک شده همه می فهمند که یعنی یکی است و بیشتر نیست، اما درک عموم مردم با درک کسی چون ملاصدرا که یکی نیست.
ضمناً هرمنوتیک و فهم متن، در واقع بحثی جدید نیست، اما آنچه در دوران اخیر پیش آمده، آن است که به توان آن را به صورت یک علم در آورده و صورت بندی کرد.
در ادامه بحث نفوذ فرهنگ زمانه، بحث باورهای علمی مطرح می شود. برای مثال بعضی می پندارند که هیئت بطلمیوسی در میان اعراب مورد پذیرش بود، و قرآن نیز که از خلقت هفت آسمان به صورت طبقه طبقه یاد کرده، اشاره اش به همان بوده است. اما، واقعیت آن است که صرفاً برخی مفسران مسلمان بوده اند که سخن قرآن را با هیئت بطلمیوسی تطبیق داده است و فهم مفسر، فهم بطلمیوسی بوده و نه اینکه قرآن اشاره خاص به آن نظریه کرده باشد.
اصولاً در عالم تفسیر قرآن، همیشه مفسر است که با توجه به نظریه علمی زمان خود ممکن است ادعا کند که چه بسا مراد قرآن همان حرف باشد و باز هم صرفاً می تواند احتمال دهد. نتیجه آنکه آن تفسیر بطلمیوسی نیز، تفسیر غلط بوده است و ما نباید فهم مفسران را ملاک قرار دهیم و آن را نشانه ی انعکاس هیئت بطلمیوسی در قرآن بدانیم. شاید کار درست این باشد که جای فهم و تفسیر این گونه آیات را باز بگذاریم و یا اصلاً برخی جاها بگوییم که هنوز نرسیدیم و درک نکرده ایم.
به هر حال هر مفسری پیش فرض دارد و آیات را طبق پیشفرض های خودش تفسیر می کند. برای مثال ملاصدرا، تفسیر حرکت کوه ها را، همان حرکت جوهری می داند، چرا که پیش فرض ملاصدرا آن است که خدا ضد عقل سخن نمی گوید و معتقد هم هست که حرکت جوهری با استدلال عقلی اثبات شده است و در واقع برای نظریه خودش به آیه استشهاد می کند. اگر ما هم پیشفرض بگیریم که خدا ضد عقل سخن نگوید، می توانیم ادعا کنیم که طرح مطلبی مانند ستون های نامرئی در قرآن نیز، نمی تواند ناظر به هیئت بطلمیوسی باشد، و حتی اگر تفسیرهای امروزی علمی نیز درست نباشد، پس هنوز به تفسیر آن دست نیافته ایم. البته وجود پیش فرض، به این معنا نیست که تفسیر قرآن را کاملاً انفسی بگیریم چرا که می توان له یا علیه پیش فرض ها استدلال نمود. به طور کلی نیز لازم است که برای شناخت عمیق سخنان یک متفکر، پیش فرض های او را درست شناخت.
حال چند دیدگاه در بحث ریزش فرهنگ زمانه در قرآن مطرح است:
دیدگاه آقای سروش، این است که اگر فرهنگ زمانه در قرآن راه یافته به این جهت بوده که دانش پیامبر بیش از این نبوده است. (این حرف البته نتیجه آن است که ایشان قرآن را کلام پیامبر می داند) این نبوده است که پیامبر بیش از دانش مردم قوم خود درباره ی زمین، کیهان و ژنتیک اطلاع داشته باشد اما در حد مردم سخن بگوید، آنچه گفته حقیقتاً دانش خود او بوده که به آن باور داشته است.
نظر دیگر آن است که قرآن فرهنگ زمانه را به عمد منعکس ساخته تا زمینه ی گفتگو به مخاطبان فراهم شود، نه آنکه آن تأیید کرده باشد. اصلاً لزومی ندارد که قرآن یافته های علمی یا تاریخی مقبول جامعه آن زمان را که طرح و مقابله با آن قابل هضم برای شنوندگان نیست، بخواهد صریحاً نقل و یا رد کند مگر آنکه مغایر با ارزش ها و آرمان ها باشد. برای مثال اگر بر فرض هم اعراب زمان نزول قرآن هم، معقتد به هیئت بطلمیوسی بوده اند، قرآن در بیان خود از پدیده های کیهانی، کلام خاصی در بیان و سپس رد و ابطال و یا تأیید و تثبیت آن نظریه علمی مطرح نمی کند.
نظریه سوم آن است که، در قرآن هیچ گونه باطلی راه نداشته، و امکان ندارد که هیچ نظریه کاذبی در قرآن مطرح بشود، اما در مقابل آن موضع گیری نشود. این نظریه، همان نظریه مورد دفاع ما است.
در مورد نظریه اول، باید دقت نمود، که اگر قرآن واقعاً سخن محمد بن عبدالله باشد، آن نظریه قابل دفاع خواهد بود. اما اگر این نظریه را بپیذیریم، دیگر استناد به حدیث قرب نوافل و یا این که قرآن در عین حال سخن خدا هم هست (که نتیجه اش آن است که نظریه های غلط مطرح شده در قرآن سخن خدا باشد)، دیگر قابل قبول نخواهد بود و سزا است که آقای سروش به لوازم نظریه خود پایبند باشد. به طور ویژه، در تئوری اول آقای سروش، بحث، بحث کلام و متن است. (ولی در رویای رسولانه بحث نقل و تعبیر خواب است.)
حال ببینیم خود قرآن نظرش درباره ی فرهنگ زمان نزولش چیست؟ خود قرآن، آن فرهنگ را جاهلی نامیده و تأکید می کند که مسائلی مثل بت پرستی و رفتارهای زشت آنها از نشانه های جاهلیت آنان بوده است: إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ (به یاد بیار هنگامی که کافران در دلهای خود تعصب جاهلیت را پروراندند.) أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ؟ (آیا به دنبال حکم روزگار جاهلیت هستید؟) قرآن به طور خاص، نمونه هایی از رفتار جاهلی را ذکر می کند برای مثال، خودآرایی و خودنمایی زنان در بیرون خانه: وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَی. جای دیگر عقاید و رفتارهای آنان را گمراهی نامیده است: وَ إِن کانوا مِن قَبلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ. جای دیگر می گوید در عصر جاهلیت شما در لبه ی پرتگاه بودید. و یا از زنده به گور کردن دختران و نگاه ننگ آلود به آنان یاد شده است.
حتی نمونه هایی از ازدواج ها یا طلاق هایی که در فرهنگ آن زمان راه یافته بوده که مایه تحقیر زنان بوده مانند: ازدواج با همسر پدر پس از فوت، ازدواج بدلی، ظهار و غیره. مسائل این چنینی در فرهنگ آن زمان، بسیار بوده که قرآن با تمام آنها مخالفت کرده و الگوی خاص خود را ارائه می دهد. (و لزوماً به تمامی آن مستقیماً هم اشاره نکرده، بلک با ارائه دادن الگوی خاص خود، مخالفتش را با الگوهای رایج دیگر نشان می دهد.) موضوعات بسیار دیگری نیز مانند انواع بت پرستی، شیطان پرستی، جن پرستی، فرزندکشی (از ترس فقر)، رباخواری، قماربازی، شراب خواری، فال بد زدن و غیره در میان اعراب وجود داشته که قرآن صریحاً با آنها مخالفت کرده است.
البته این که فرهنگ زمانه در تمثیلات و تشبیهات زبانی انعکاس پیدا کند، کاملاً بدون ایراد است. به علاوه اینکه برخی احکام نیز، درست بوده که مورد تأیید دین قرار گرفته است. حتی بعضی مسائل صرفاً نیاز به اصلاح داشته و تحریف زدایی داشته مانند مناسک حج. در نتیجه این که آقای سروش مسأله ای مانند اعلام سال قمری را ناشی از صرف فرهنگ زمانه می داند درست نیست، چرا که معلوم می شود اگر تأیید شده، یک فلسفه خاصی در مورد آن وجود داشته، چرا که وگرنه، امکان روش جایگزین وجود داشت.
ضمناً بازتاب پیدا کردن بسیاری از رویدادهای زمان پیامبر در قرآن، یا از باب رد آنها بوده است (مانند زنده به گور کردن) و یا از باب مثال و نتیجه گیری و … بوده است. (برای نمونه مثال زدن شتر برای عظمت صنع الهی) پس اینگونه ریزش فرهنگ، معضلی را برای متن درست نمی کند. به این معنی که به طور خلاصه، با مسائل طرح شده از اشاره های قرآن به فرهنگ زمانه، ما به این نتیجه نمی رسیم که آنچه در قرآن آمده صرفاً ناشی فرهنگ زمانه و دانش شخص پیامبر بوده که آن دانش نیز بیش از فرهنگ زمانه نبوده است. (نظریه دکتر سروش) یعنی بحث از ریزش فرهنگ زمانه، ما را به این نمی رساند که قرآن کلام خدا نیست. در حالی که اگر نظریه ی مبنی بر اینکه قرآن کلام خداست را بپذیریم، به راحتی می توانیم قائل به آن باشیم که مسائل مثبت آن فرهنگ منعکس شده و مورد تأیید قرار گرفته، اما مسائل منفی آن فرهنگ نه.
ممکن است که منشأ این نظریه ها، نسبت دین با تجدد باشد. صد و پنجاه سال است که در جهان اسلام، ما با این مسائل درگیر هستیم و راه حل های گوناگونی هم ارائه شده است. اما، این که کسی مثل آقای سروش بیاید برای حل این مسأله، اصل مبانی دینی را تغییر دهد، دیگر می شود ارائه ی یک آیین جدید.
به این مسأله هم توجه شود که پیامبر 23 با انواع مسائل اجتماعی درگیر بوده اند، که اینگونه نیست که همه ی آنها در قرآن منعکس شده باشد، تنها برخی مسائل منعکس شده و آن هم از این جهت بوده که می خواسته نتیجه ی مهمی از آنها بگیرد. متناسب با هر حادثه ای که آیه نازل نشده، تنها برخی در مورد حوادث بوده که در آنها نیز، بحث آن است که از اصل حادثه، یک نتیجه گیری کلی تری حاصل آید و به یک هدف کلی تری بپردازد. قرآن کتاب فلسفه نیست که به صورت خشک و انتزاعی به مسائل بپردازد، بلکه حسن آن این است که از آن جهت که کتاب هدایت است، بسیار انضمامی و عینی است؛ در عین این که آیاتی هم دارد که مباحث انتزاعی و فلسفی را مطرح کرده است که فهمشان پشتوانه فلسفی قوی نیاز دارد. قرآن کتابی است که ساحت های گوناگون و ابعاد گوناگون دارد.
سه تئوری در هرمنوتیک مطرح است: مؤلف محوری، متن محوری و مفسیرمحوری. در مورد قرآن باید با مؤلف محوری حرکت کرد و دید که قصد شارع چیست، البته آن هم با فهم از خود متن. (اما پس به هر حال نمی توانیم مثل متون ادبی مرگ مؤلف را بپذیریم.)