منو دسته‌بندی

من‌ پیامبر نفرین‌ و‌ لعنت نیستم، پیامبر رحمتم / تفسیر شعر از پروفسور دینانی

استاد, فلسفه‌, اسلامی, دکتر, غلامحسین‌ ابراهیمی دینانی

استاد فلسفه‌ اسلامی دکتر غلامحسین‌ ابراهیمی دینانی به پرسش‌هایی درباره یکی از غزل‌های حافظ پاسخ گفته است:

به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده‌اند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز
به یار یک جهت حق گزار ما نرسد

تفسیر بیت اول: به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد / تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

تردیدی نیست که حافظ از یار صحبت می‌کند و غزل او غزل عاشقانه است. اما شواهد و قرائنی که در دست هست و با توجه به اینکه حافظ، حافظ قرآن کریم است و قرآن از سینه‌ حضرت ختمی مرتبت آمده پیداست که او در این غزل اشاره به حضرت ختمی مرتبت دارد.

ادعای حافظ چگونه صادق است و مبالغه نیست؟

اینجا حافظ از خُلق صحبت کرده و کمتر کسی از خُلق معشوق می گوید و بیشتر به خَلق و صورت ظاهر پرداخته شده است. اما خُلق مجموعه ملکات اخلاقی و باطنی است، یعنی بهترین صفات. حافظ در این جا به حسن خُلق و وفا تایید کرده است. حسن خُلق یعنی همه اخلاقش خوب است و وفا مزیتی دیگر است که از آن نام برده است.

حال می‌گوید هیچ کس در عالم مُلک و ملکوت به پای حسن خُلق یار ما و وفاداریش نمی‌رسد. این ادعای بزرگی است اما صادق است، حالا چه وقت صادق است و مبالغه در کار نیست؟ وقتی که مصداق آن را پیدا کردیم. مصداق آن حضرت ختمی مرتبت است، در عالم هستی، از ازل تا ابد کسی به پای او نمی‌رسد.

انبیا همه برگزیدگان حق هستند، همه مصطفی و مجتبی و برگزیده هستند. اما در این بین برگزیدگان، برگزیده بودن حضرت ختمی مرتبت، متفاوت است. او مصطفی است و علاوه بر برگزیدگی یک صفا و یک عشقی هم درش هست. هیچ کس در خلق به پایه یار ما نمی‌‌رسد و خود قرآن کریم فرموده: «اِنَّکَ لِخُلقٍ العَظیم» خداوند خلق پیغمبر را عظیم خوانده، خدایی که عظمتش قابل تصور نیست او این خُلق را عظیم دانسته است. حافظ هم اشاره به همین آیات و روایات دارد، این که به حسن خلق و وفا هیچ کس، علی الاطلاق به یار ما نرسد و بعد تاکید می‌کند که تو را در این سخن انکار کار ما نرسد، و هیچ کس نمی‌تواند این سخن را انکار کند و اگر انکار کند، خود را انکار کرده است. یعنی نادانی خود را اثبات کرده زیرا که همه‌ انبیا به آمدن بزرگ‌ترین پیغمبر بشارت داده‌اند و خود پیغمبر نیز خود را خاتم دانسته است.

خاتَم و خاتِم بودن پیامبر به چه معناست؟

حضرت ختمی مرتبت هم خاتَم است و هم خاتِم. خاتِم یعنی آخرین، یعنی اوج کمال نبوت و نبوت به پایان رسید و ختم شد و به اوجش رسید. و حضرت خاتَم هم هست یعنی نگین انگشتری. بهترین نقش را روی نگین انگشتر می زنند که سابق بر این مگین انگشتر پای ورقه زده می‌شد یعنی کار تمام شد، پس حضرت جامعیت و پایان کلمه و نگین انگشتری نبوت است و ختم نبوت است و در خُلق هم اعظم است.

اگر کسی به سیره‌ پیغمبر نگاه کند و تاریخ زندگی و رفتار و کردارش و سخنانش را را با مردم و دنیا بنگرد در نهایت مهربانی، خوش رفتاری، خوش‌سیمایی، خوش‌سخنی می بیند و یک نقطه ضعف در تمام زندگی پیامبر نیست و آن رفتاری که با انسان ها داشته و بعد از ۱۴ قرن تعلیماتش مثل خورشید می‌درخشد و تا قیامت و تا آخر عالم می ماند. این همان است که حافظ در مطلع غزل می گوید: به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد. حضرت وفادار هم هست، به امتش، به بشریت وفادار است.

ما مدعیان پیروی از پیامبر چه چیزی از او را باید سرمشق دنیای امروزمان قرار دهیم؟

حضرت علامه در ذیل آیه لَو کُنتُ فَضَ غَلیظَ القلب لَن فَضً من هو لک، روایتی را نقل می کند که پیامبر از کوچه ای عبور می‌کرد و یک زن یهودی مدام خاکروبه می‌‌ریخت. روزی آمد و زن خاکروبه نریخت و حضرت گفت چه شده و گفتند مریض است، پس به عیادتش رفت و این آیه نازل شد. این روایت را همه نقل کرده اند که زنی از روی عناد و دشمنی این کار را می کرد. همین روایت را ما که پیرو حضرت ختمی مرتبت هستیم باید سرمشق قرار دهیم، همه مسلمانان و همه انسان های پاکیزه عالم.

اگر تو فَضً و غلیظ القلب بودی، یعنی اگر تو ترشرو و سخت بودی و اخلاق تندی و تیزی داشتی همه از اطرافت می‌رفتند. اما هر انسانی با یک سخن حضرت و نگاه مهربانانه او مجذوب می‌شد، مگر کسی که عناد ذاتی داشت مثل ابوجهل که آن حرف دیگری است.

اگر ما پیروان حضرت همین سرمشق را در دنیای امروز داشتیم، ما که نباید بی دلیل ادعای پیروی او را داشته باشیم اما مثل او عمل نکنیم، این مهربانی که حضرت با مردم و با دشمن داشته خود اگر ما با مردم، با همنوع خودمان هم مسلمان و هم دیگران داشتیم و خوش‌‌رفتار بودیم چه اتفاقی می‌افتاد؟ همان که در زمان پیغمبر افتاد. حسنت به اتفاق و ملاحت جهان گرفت … جهان را می‌گرفتیم.

آن زمان اگر عصر جاهلیت نامیده می شد نباید غلط برداشت شود، جاهلیت به معنی جهل علمی نیست عرب های جاهلیت بسیار هم زیرک بودند و سیاست داشتند، حال سواد را خیلی از جاها هم نداشتند اما این جاهلیت یعنی انحطاط اخلاقی! عصر جاهلیت به معنای داشتن انحطاط اخلاقی است. همان مردمی که حضرت در میان آنها متولد شد. رفتارشان بد بود، کینه‌توزی، دشمنی و عداوت داشتند و دروغ می گفتند و به همه فساد اخلاقی مبتلا بودند. حالا حضرت در میان این مردم در مدت ۲۳ سال دعوت چه می‌کرد؟ بین این مردم بدخو، بدخلق، بدوی، وحشی، متعصب و معاند؟

فرمود من پیامبر نفرین و لعنت نیستم من پیامبر رحمتم

اما رفتار حضرت چنان بود که مومنین صدر اسلام مجذوب او بودند. حضرت با اینها که بی طرف بودند و معاند نبودند، جنگ نکرد. آنها با رفتار و کردار و سخن پیامبر مجذوب شدند و ما باید در امروز دنیا، این سرمشق را از حضرت بگیریم و با خَلق جهان مهربان باشیم. تندخو و ستیزه‌جو نباشیم. بیخودی دشمنی نکنیم، دشمنی را با دشمنی جواب ندهیم. مهربانی، یکی از ویژگی های انسان است که در هیچ موجودی به این اندازه وجود ندارد. مهربانی عقلانی بالاتر از مهربانی غریزی است . اگر ما این مهربانی را بیاموزیم، حافظ خودش هم مهربان است و به این نکته توجه کرده و با این بیت بسیار به ما تعلیم داده، نصیحت مستقیم نیست، اما به طور غیر مستقیم نصیحت است. کسی که دنبال یار است باید این ویژگی‌ها را از حضرت بیاموزد، اسلام دین مهربانی است.

از پیغمبر خواستند که این همه آزار و اذیت دیدی (و در روایات هست که متواتر شکم گوسفند بر سرش می ریختند) این مردم را نفرین کن. گفت: من پیامبر نفرین (لعنت) نیستم من پیامبر رحمتم و ما أرسَلناک إلّا رَحمهً لِلعالَمین. به این کلمه للعالمین توجه کنید که نه فقط برای مسلمین بلکه برای همه است.

تفسیر بیت دوم: اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده‌اند / کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

حافظ در این جا آن زیرکی و اندیشه ای را که دارد در بیت دوم اظهار کرده است. حسن فروشان و زیبایان در عالم زیادند. خیلی ها هستند، حکیمان، شعرا و … هر کدام جلوه ای داشتند و اثری در مردم کرده اند و هیچ تردیدی نیست، اما در اینجا حافظ حسن و ملاحت را در پیغمبر توام دانسته است. حسن و ملاحت اگر با هم جمع بشوند، آری به اتفاق می توان جهان گرفت…

به حسن و ملاحت جهان به اتفاق گرفت آری به اتفاق جهان می توان گرفت

آری حضرت هم حسن دارد هم ملاحت که از دیگران بالاترش را دارد، زیبایی کلام، سخن، جمال، باطن، ظاهر و …

فرق حُسن و مَلاحت در چیست؟

حسن به معنای موزون بودن است یعنی اجزا و عناصر یک شی سر جای خودش باشد، این حسن و زیبا است. به میکل آنژ گفتند چه کردی که اثر جاودانه آفریدی؟ گفت: کاری نکردم تنها زوائدش را برداشتم. حرف، حرف مهمی است، زوائد مُخل زیبایی است، سخن زیاد، نگاه زیاد … غذا اگر یکی از عناصرش زیاد باشد، طعم غذا به هم می‌خورد. و زیبایی یعنی اعتدال و موزون بودن عناصری که در یک شی به کار می رود.

اما ملاحت را نمی‌توان تعریف کرد، یعنی تعریف آن مشکل است. در فارسی نَمکین بودن را می گویند. البته موزون بودن شرط اولیه‌ آن است اما یک چیزی بیش‌تر از موزون بودن است! ملاحت غیر از زیبایی است ممکن است همه چیز موزون باشد، اما ملاحت چیز دیگری است و سخت می شود توصیف کرد. حالا اگر زیبایی با ملاحت با هم توام شود که حافظ در اینجا اشاره کرده است! که یار ما هم حسن دارد و هم ملاحت. ملاحت یدرک و لا یوصف است، یعنی می شود فهمید اما نمی شود توصیف کرد.

تفسیر بیت سوم: به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز / به یار یک جهت حق گزار ما نرسد

ببینید حافظ چه می گوید؟ این کلمات شوخی نیست! یار خود را یک جهت می‌داند. او در این یک جهت بودن کاملا به یک جنبه معنوی اشاره می کند. اما در یار یک جهت بودن خوب نیست، معشوق ظاهری اگر اطوار نداشته باشد و فقط یک جهت داشته و تنوع نداشته باشد مطلوب نیست. این یار یک جهت که حافظ می‌گوید، جهت توحیدی را می‌گوید: اَینَما تُوَلوا فَثَمَّ وجه الله … وجه حق است. وجه حق یکی است، ممکن است که راه های مختلف داشته باشد اما از هر طرف بروی یکی است. توحید وجه حق است اینکه می‌گوید یار یک جهت، جهت وجه است یعنی متنوع نیست و راه‌های متنوع ندارد یک راه دارد و آن راه توحید است.

یعنی بزرگ‌ترین موحد عالم است یار ما! توحیدی از توحید ختمی مرتبت بالاتر نیست! آخرین مرحله‌ کمال توحیدی را به بشر در قرآن کریم تعلیم داده : هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شی‌ء العلیم. این یک وجه است یعنی اول و آخرش یکی است اولش غیر آخرش نیست و آخرش غیر اولش نیست، ظاهرش غیر باطنش نیست و باطنش غیر ظاهرش نیست، ظاهر و باطن یکی است اول و آخر یکی است. وَ اَینَما تُولوا فَثَم وجه الله: به هر طرف هم که نگاه کنی سرانجام یک طرف داری که حق است. به کدام سمت می توانی بروی که به حق نباشد؟ به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد…

چرا راهی به جز حق نداری؟ یعنی حق تعالی محیط است و تا کسی احاطه و قیومیت حق را نفهمد معنی وجه را نمی‌فهمد. وقتی احاطه لایتناهی قیومی حق تبارک و تعالی را فهمیدی که هیچ چیز خارج از حق نیست و محیط است به هستی از ازل تا ابد، آن وقت راه یکی بیش‌تر نیست از هر طرف بروی حق است. کجا می‌خواهی بروی که خارج از ملک حق باشد؟ کجا می‌خواهی بروی که از مظاهر صفات حق بیرون باشد؟ هر کجا بروی وجه حق است، ملک حق است.

هر کجا بروی وجه حق است ، این وقتی معنی پیدا می‌کند که شما احاطه قیومی حق را بدانی و این در معرفت معنی پیدا می‌کند. این است که حافظ از یگانگی جهت صحبت می‌کند. در معشوق ظاهری یگانگی جهت مطلوب نیست، این یگانگی جهت کاملا توضیح می‌دهد که معشوق، چه معشوقی است و از کلمات حافظ می‌فهمیم و این تفسیر با استشهاد به کلمات حافظ است.

مدیر کل سایت حوزه علمیه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *